سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

سفر به محلات

این یه سفر کوچولو بود و اولین سفرت .....90.11.7 به اتفاق بابابزرگ مامان بزرگ  بابایی رفتیم و به ما که خوش گذشت . تو هم چون یواشکی از من نون خوردی بدت نیومد که ه ه ه ه راستی سامیار من  تو این شانس بزرگ و داری که جدت را ببینی عزیزم . وقتی خیلی نینی بودی باهاشون ازت عکس گرفتم و الان ازشون غریبی میکنی . نمیدونم چرا ولی اونا خیلی دووووووووووووووست دارن ...   ...
29 تير 1391

به به نون چه خوشمزه است ت ت ت ت ......

٩٠.١٠.٣٠ جمعه بود و خونه مامان جون اینا بودیم و سر سفره ی شام  داشتیم غذا میخوردیم و اقا سامیار حواسش به بشقاب مامانی بود و لقمه های منو نگاه میکردو این  شد که مامان جون  یه تیکه نون سنگک برید و داد دستت و به محض این که دستت داد بردی تو دهنت و ملچ و مولوچ چ چ چ چ چ اینقد با اشتها خوردی که حد نداشتتتتتتتتتت فدات شم  با این  نون خوردنت عسلم . این اولین بار بود که نون بهت دادیم. خوشمزه بود ؟
29 تير 1391

تولد مامانی

 دیشب تولدم بود و امسال خدا بهم یه کادوی بزرگ داده بود .... به گل پسر ناز به نام سامیار......... من خیلی خوشحالم که توی جشن تولد 27 سالگیم تو بغلم تو را دارم  عزیزم .  امروز  هم با بابایی حمومت دادیم . با کاسه اب را  اوردیم جلوت و انگار  که داری یه  چیز جدید و امتحان میکنی و منتظر نتیجه اشی ‚ ادست کوچولوتو میبردی تو اب و انگشتتو تکون میدادی. اما ضربه نمیزدی تو اب   ...
29 تير 1391

واکسن 4 ماهگی

  ٩٠.١٠.١٤ واکسن 4 ماهگیت هم زدیم . وای که  چقدر اذیت شدی گلم .کمپرس سرد را گذاشتیم اما نوبت کمپرس گرم که شد برقا رفت .... ماهم مجبور شدیم اب جوش اوردیم ریختیم تو پلاستیک فریزر و گذاشتیم تو پارچه و گذاشتیم رو پات . تا ساعت 6 بعد از ظهر کارم این بود  که 15 دقیقه بذارم 10 دقیقه بردارم . به دستوردکترت .اما بر عکس بارقبل خیلی اذیت شدی و پای چپت سفت شد . تا دیروز هرچی گریه میکردی اشک نداشتی امادیروز تو بغل بابایی بودی و من تو اشپز خونه بودم و گریه کردی که بیای تو بغل من و وقتی اومدم دیدم یه اشک گرد و ناز از چشم راستت اومد پایین.   امروز بابا برات تابتو نصب کرد و تو خیلی دوستش داری عزیزم .   &n...
29 تير 1391

حس مادریم گل میکنه وقتی............

که تو دردونه ی من این جوری تو بغلم میخوابی .......90.40.6 شیرین ترین  فعالیتی که تا امروز انجام دادی اینه که عادت کردی وقتی بخوابی که من پیشت بخوابم و لپم بچسبه به لپت و دستمو بگیری و بخوابی........... دوست دارم عزیز ترینم ...
22 تير 1391

4 ماهگیت تموم میشه و تو از چی میترسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از حموممممممممممممممممممممم 90.10.11 دیشب پسر خوشکلمو بردم حموم . ای کاش میدونستم از چی میترسی گلکم .............اولا فک میکردم وقتی اب رو سرت میریزم میترسی اما دیشب متوجه شدم حتی وقتی تو بغلمی هم  به در و  دیوار نگاه میکنی و دست و پا میزنی .انگار دیوارا  دارن فشارت میدن............ ...
22 تير 1391

ه مث هندونه ه ه ه ه ه ه ه .............

شب یلدا رسید و دیگه تاریخ نمیخواد دیگه ه ه ه ه منو  هندونه کوچومونو بابایی رفتیم خونه مامانینای باباییو تا اخر شب اونجا بودیم .یه کیک هندونه ایی خوشکل هم برات خریدیم و در حالی که لباس هندونه ای تنت بود شب یلداتو جش گرفتیم  .......فرداش هم رفتیم خونه مامان مامان واونجا هم کلی خوش گذشت .مادر طبق معمول که لباس جدیدات و تنت میکنم ازت عکس میگیره . کلی عکس خوشکل ازت گرفت ...                   دلم میخواست با خودمم عکستو بذارم امااااااااااااااااااااااااا.....................   اینم سامیار وبابا جوناششششششششششش     &...
22 تير 1391

بیشتر عاشقت شدم میدونی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

90.9.7 پسر گل مامان یاد گرفتی دستتو میاری جلو صورتت و بهشون نگاه میکنی .و وقتی  رو پامون نشستی  دولا میشی و به پاهات نگاه میکنی . معلومه عشقم  تو هم  دستو پا دار ی ی ی ی ی ی ی ی یه کار دیگه هم انجام دادی  که بیشتر عاشقت شدم .موقع شیر خوردن توجه منو به خودت جلب میکنی و بعد میمیتو ول میکنی وبا مهر تو چشام نگاه  میکنی و با دهن باز برام میخندی .بوس به این لبات که وقتی میخندی نیم دایره میشه کوچولوی من وقتی گرسنه هستی به من نگاه  میکنی و لبات و غنچه  میکنی  عمل مکیدنو خالی خالی انجام میدی قربون این قر و اطوارات بشششششششم...... 90.9.8 به همراه بابایی رفتیم بازار و برای پسسسسسسسسسسسسسسسرررر...
22 تير 1391